سلام به شما دوستان عزیز.
الان ساعت یک بامداده.دلم خیلی گرفته.آخه الان سه روزه اومدم ماموریت وخیلی دلم واسه خانوادم تنگ شده بخصوص واسه همسر مهربون ودلسوزم(الهی فداش بشم).آخه من بجنوردم وهمسرم با پسل خوشگلم کرمان.
راستش دلم خیلی واسشون تنگ شده؛توی اتاقم تو هتل دراز کشیده بودم که گفتم بیام یه سر تو وبلاگمون بزنم ببینم چه خبره وبه بهترینم وپسرم بگم که دلم واستون تنگ شده.
اون دوتا بهترین نعمت هایی هستن که خدای مهربون بهم داده وحاضرم جونمو بدم تا اونا خوشبخت و شادو خندون وسربلندباشن..بخدا خیلی دوستشون دارم..
طاها جان دل بابایی خیلی واست تنگ شده.میمیرم واسه اون خنده هات؛واسه اون شلوغیات؛واسه اون جیغ زدنات؛ واسه اون شیرین زبونیات ووووووو.طاهاجان دوستت دارم ....
خانمم،توبهترین کس زندگیه منی؛اصلا تو خود زندگیه منی؛به خاطر من خیلی سختی کشیدی می دونم. وقتی که من نمیستم میدونم که خیلی اذیت میشی. سعی میکنم که جبران کنم. بخدا خیلی دوستت دارم.حاضرم جون خودمو واسه ی یه لحظه،فقط یه لحظه ی خوشبختیه توبدم. حاضرم همه چیزم رو فدای یه لبخند تو کنم. دعام کن که سربلند بیرون بیام از این دنیا فانی.. قشنگم،عزیزم،بهترینم،مونسم دوستت دارم،دوستت دارم،دوستت دارم،دو.ستت دارم،
راستی مواظب خودت واون شیطونک من باش. فدای هر دوتاتون بشم الهی...
شما دوستان عزیز هم دعا کنید که سربلند بیرون بیام از این دنیا ی فانی....
منم اگه لایق باشم واسه همه ی شما آرزوی خوشبختی میکنم....
نظرات شما عزیزان:
بعضی ها فکر میکنن که واقعا سربلند از این دنیای فانی بیرون میرن....!
فکر کردی .....
واقعا یعنی شما هیچ گناهی مرتکب نشدید؟دل هیشکی رو تو این دنیا نشکوندید؟؟؟جالبه بخدا....!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!